محل تبلیغات شما

ڪــــــــــــــــــــلبــــــــــہ ے فــــــــــقــــــــــیرانہ



روزی جوانی نزد حضرت موسی علیه السلام آمد و گفت: ای موسی خدا را از عبادت من چه سودی می رسد که چنین امر و اصرار بر عبادتش دارد؟
 حضرت موسی علیه السلام فرمود: یاد دارم در نوجوانی از گوسفندان شعیب نبی چوپانی می کردم.  روزی بز ضعیفی بالای صخره ای رفت که خطرناک بود و ممکن بود در پایین آمدن از آن صخره اتفاقی برایش بیفتد. با هزار مصیبت و سختی خودم را به صخره رساندم و بز را در آغوش گرفتم و در گوشش گفتم: ای بز ! خدا داند این همه دویدن من دنبال تو وصدا کردنت برای برگشتن به سوی من، به خاطر سکه ای نقره نیست که از فروش تو در جیب من می رود. می دانی موسی از سکه ای نقره که بهای نگهداری و فروش تو است، بی نیاز است. دویدن من به دنبال تو و صدا کردنت به خاطر خطر گرگی است که تو نمی بینی و نمی شناسی و او هر لحظه اگر دور از من باشی به دنبال شکار توست.
ای جوان بدان که خدا را هم از عبادت من و تو سود و زیانی نمی رسد، بلکه با عبادت می خواهد از او دور نشویم تا شیطان بر ما احاطه پیدا نکند و در دام حیله های شیطان نیفتیم

. "وَ مَنْ‌ یَعْشُ‌ عَنْ‌ ذِکْرِ الرَّحْمٰنِ‌ نُقَیِّضْ‌ لَهُ‌ شَیْطَاناً فَهُوَ لَهُ‌ قَرِینٌ‌ "
 و هر کس از یاد خدا روی‌گردان شود شیطان را به سراغ او میفرستیم پس همواره قرین اوست (زخرف 36)

الانوار النعمانیه‌‌
*موضوع:روابط اجتماعی
زنى به شهر کوچکی رفته بود تا آنجا زندگی کند. کمی بعد، زن از سرویس‌دهی ضعیف داروخانه‌ی شهر به همسایه‌ی خود  اعتراض کرد. او امیدوار بود همسایه‌اش به خاطر آشنایی با صاحب داروخانه، این انتقاد را به گوش او برساند.
وقتی که این زن دوباره به داروخانه رفت، صاحب آنجا با لبخند و گشاده‌رویی با او احوالپرسی کرد و گفت که چقدر از دیدنش خوشحال است و اینکه امیدوار ست از شهر آنان خوشش آمده باشد و سریع داروها را طبق نسخه به او تحویل داد.
 زن بلافاصله رفتار عجیب و باورنکردنی او را با دوستش در میان گذاشت. زن گفت: فکر می‌کنم تو به او بابت سرویس‌دهی ضعیفش تذکر داده‌ای!»
همسایه گفت: نه. اگر ناراحت نمی‌شوی، به او گفتم که تو چقدر از عملکرد مثبت او راضی هستی و معتقدی که چقدر خوب می‌تواند تنها داروخانه‌ی این شهر را اداره کند. به او گفتم که داروخانه‌ی او بهترین داروخانه‌ای هست که تو تا به حال دیده‌ای.»
زن همسایه می‌دانست که افراد به احترام، پاسخی مثبت می دهند.
 در حقیقت اگر با دیگران محترمانه رفتار کنید، تقریباً هر کاری که از دستشان بربیاد، برایتان انجام خواهند داد. این رفتار به آنها نشان می‌دهد که احساساتشان مهم، علایق‌شان محترم و نظراتشان با ارزش است.
کم نیستند شادی ها
حتی اگر بزرگ نباشند
آنقدر دست نیافتنی
نیستندکه تو عمریست
 کز کرده‌ای گوشه جهان
و بر آسمان چوب خط می كشی به انتظار
حبس ابد هم حتی ، پایان دارد
پایانی بزرگ و طولانی
چه آسان تماشاگر سبقت ثانیه‌هاییم
و به عبورشان می خندیم
چه آسان لحظه‌ها را به کام هم تلخ می‌کنیم
 و چه ارزان می فروشیم لذت با هم بودن را
چه زود دیر میشود.و نمی دانیم که ؛
فردا می آید.شاید ما نباشیم.

پس قدر یكدیگر بدانیم

روز 7 مهر 1359 صدای غرش هواپیماهای دشمن در آسمان آبادان پیچید و بعد چند انفجار که پالایشگاه را پر از دود و آتش کرد. آتش نشان ها، خیلی زود به رزمگاهشان آمدند. مبارزه با آتش آغاز شده بود که هواپیمای بعثی دوباره از راه رسید و پالایشگاه را بمباران کرد. در این حادثه تعدادی از آتش نشان های شجاع کشورمان جانشان را تقدیم پروردگارشان کردند. سال ها بعد به یاد آن فداکاری بزرگ روز هفتم مهرماه را روز آتش نشانی نام گذاشتند تا بهانه ای باشد برای تقدیر از مردانی که نامشان با ایثار و از خود گذشتگی گره خورده است.
 آتش نشانان شجاع و با غیرت کشورم ایران از این روزهای تلخ فروان داشته اند که هر کدام می تواند بهانه بزرگداشتی باشد.
خاطره تلخ پلاسکو و آن 16 فرشته نجات که جانشان را فدای جان و مال مردمشان کردند را یادمان نرفته است.
 صدها شهید آتش نشان دوران جنگ و بعد از آن را فراموش نخواهیم کرد.
شهید امید عباسی عزیز را یادمان هست که ماسکش را به ریحانه 10 ساله بخشید و خودش پر کشید.

 پیامبر مهربان می فرمایند :
مَن رَدَّ عَن قَومٍ مِنَ المُسلِمینَ عادِیَهَ ماءٍ أونارٍ وَجَبَت لَهُ الجَنَّهُ؛[1]
كسى كه گروهی از مسلمانان را از خطر سیل یا آتش سوزى نجات دهد، بهشت بر او واجب مى شود. این روز را به مردان بهشتی ایران زمین تبریک می گوییم.
دلم برای دخترک درونم تنگ شده
دخترکی که بایک لواشک و عروسک، ذوق میکرد.
.یا دغدغه ی روزانه اش، رنگ لاک ناخونهایش بود.
.همان دخترکی که خنده هایش؛ کودکانه
 و نگاهش؛ دلنشین بود.
.دخترکی که معصومیتش را ،از راه رفتنش می شد تماشا کرد.
گاهی دلم از قوی بودنم میگیرد.
.دلم میخواهد دوباره همان دخترک ظریفی باشم
 که با یک نگاه ، می شکست.
اما نه از درون،
صدای شکستنش را بغض میکرد، و با اشک های دانه دانه اش، دل‌ دنیا را می لرزاند.
قوی بودن،همیشه هم خوب نیست!

#نرگس_صرافیان_طوفان

جوانی از رفیقش پرسید : کجا کار می‌کنی ؟ پیش فلانی ، ماهانه چند می‌گیری ؟ ۵۰۰۰۰۰ ، همه‌ش همین ؟ ۵۰۰۰۰۰ ؟ چطوری زنده‌ای تو ؟ صاحب کار قدر تو رو نمی دونه ، خیلی کمه !!
یواش یواش از شغلش دلسرد شد و درخواست حقوق بیشتر کرد ، صاحب کار هم قبول نکرد و اخراجش کرد ، قبلا شغل داشت ، اما حالا بیکار است.

زنی بچه‌ای را به دنیا آورد ، زن دیگری گفت : به مناسبت تولد بچه‌تون ، شوهرت برات چی خرید ؟ هیچی ! مگه میشه ؟! یعنی تو براش هیچ ارزشی نداری ؟
بمب را انداخت و رفت ، ظهر که شوهر به خانه آمد ، دید که زنش عصبانی است و کار به دعوا کشید و تمام

پدری در نهایت خوشبختی است ، یکی می‌رسد و می‌گوید : پسرت چرا بهت سر نمی‌زند ؟ یعنی آنقدر مشغوله که وقت نمی کنه ؟! و با این حرف ، صفای قلب پدر را تیره و تار می‌کند


این است ، سخن گفتن به زبان شیطان.

در طول روز خیلی سؤال ها را ممکن است از همدیگر بپرسیم :
چرا نخریدی ؟ چرا نداری ؟ یه النگو نداری بندازی دستت؟ چطور این زندگی را تحمل می‌کنی ؟ یا فلانی را ؟ چطور اجازه می دهی ؟

ممکن است هدفمان صرفا کسب اطلاع باشد ، یا از روی کنجکاوی یا فضولی و اما نمی‌دانیم چه آتشی به جان شنونده می‌اندازیم

کور ، وارد خانه‌ی مردم شویم و کـَر از آنجا بیرون بیاییم.
 #مُفسد نباشیم

شر نندازید تو زندگی مردم. واقعا خیلی چیزا به ما ربطی نداره. تجسس نکنیم. به ماچه مربوطه آخه؟!
رها باش و با رهایی زندگی کن 
حتی در میان دوز و کلک  

هر زمان که به جای ترس و اضطراب، 
احساس شادی و آسودگی کردی ؛ 
رها هستی .
هر زمان که از عقاید خوب و بد دیگران مستقل باشی؛ 
رها هستی
وقتی نیاز به تائید را از دست می دهی و دیگر نمیخواهی خوب یا بد سنجیده شوی ،
رها هستی . 
وقتی قبول داری که به حد کافی خوب هستی و نیازی به حضور دیگران در کنارت برای رد یا صلاحیت حضورت نداری ،
رها هستی
وقتی تسلیم لحظه اکنون می شوی ، تسلیم آنچه هست؛ 
و قبول می کنی که عالم هستی پشتیبان توست رها هستی.


وقتی که رنجش ها و غم ها را رها و بخشش را انتخاب می کنی حتی زمانی که فریب بزرگ دوست ها را میخوری ،
رها هستی .
وقتی سخنان دروغ کسی را میشنوی و به او این حس را میدهی که فریب خورده ای ، رها هستی .
وقتی خودت باشی ، در تمام لحظه هایت نیاز بودن با غیر را نکنی ؛
رها هستی.
وقتی بود و نبود انسانها برایت خط زندگی تعیین نکند ،
رها هستی .
خود را از قید دنیا رها کن .
خودت باش.
آنگونه زندگی کن که خودت و دلت و خدایت بدانند ، رها هستی .

*رفیقی می گفت:*

*دنیا یک خانه بزرگ است*
 و  
آدمها هر کدام مانند یکی از وسایل خانه هستند.

*بعضی کارد هستند
تیز، برنده و بیرحم.

*بعضی کبریت هستند*
 و آتش به پا می کنند.

*بعضی کتری هستند*
 و زود جوش می آورند.

*بعضی تابلوی روی دیوار هستند،*
بود و نبودشان تاثیری در ماهیت خانه ندارد.

*بعضی قاشق چایخوری هستند،*
 و فقط کارشان بر هم زدن است.

*بعضی رادیو هستند*
 و فقط باید بهشان گوش کرد.

*بعضی تلویزیون هستند،*
و بدجور نمایش اجرا می کنند. اینها را فقط باید نگاه کرد.

*بعضی قابلمه هستند،*
برایشان فرقی نمی کند محتوای درونشان چه باشد، فقط پر باشند کافیست.

*بعضی قندان هستند،*
 شیرین و دلچسب. و 

*بعضی دیگر نمکدان،*
 شوخ و بامزه.
 
*بعضی یک  بوفه شیک هستند،*
 ظاهری لوکس و قیمتی دارند، اما در باطن تکه چوبی بیش نیستند.

*بعضی سماور هستند،*
 ظاهرشان آرام، ولی درونشان  غوغایی بر پاست.

*بعضی یک توپ هستند،*
 از خود اختیاری ندارند و به امر دیگران اینطرف و آن طرف می روند.

*بعضی یک صندلی راحتی هستند،*
 می‌شود روی آن لم داد، ولی هرگز نمی‌توان به آنها تکیه کرد.

*بعضی کلاه هستند،*
 گاهی گذاشته و گاهی برداشته می‌شوند ولی در هر دو صورت فریبکارند.

*بعضی چکش هستند،*
و کارشان کوبیدن و ضربه زدن و خرد کردن است.

و اما‌‌‌.
*بعضی ترازو هستند،*
 عادل و منصف. حرف حق را می‌زنند، حتی اگر به ضررشان باشد.

*عده ای تنگ بلورین آب هستند،*
پاک و زلال اینها نهایت اعتمادند.

*برخی آینه اند،*
 صاف صیقلی بدون کوچکترین خط و خش، اینها انتهای صداقت‌ند.

**یک خطای در زندگی یک  عمر افسوس خوردن است*
 یک سایبان مطمئن در هجوم رگبار مشکلات.

*عده ای دیگر لباس گرم هستند،*
 در سرمای حوادث و تن پوشی از جنس آرامش.  

*عده ای مثل شمع،* 
می‌سوزند و تمام میشوند، ولی به اطرافیان نور و گرما و آرامش می‌دهند.

 این مهم است که:
*ببینیم ما در زندگی نقش کدام یک از این وسائل خانه را بازی می‌کنیم.*

پس مراقب خودمان باشیم، 
.


گاهى پیش مى آید كه ما  در رابطه هایى قرار مى گیریم،
كه دوسـت داشته نمیشویم!
آنطور كه دوستش داریم،دوستمان ندارد.!
مثل اینكه در جاده اى قرار بگیرى كه هـر چقدر قدم برمیدارى به مقصدت نمیرسى.!
اگر حس میكنید به اندازه كافى دوستتان ندارد، برای خود مدام دلیل نتراشید كه اگر دوستم نداشت چرا فلان كار را كرد، یا فلان حرف را زد.
"قدر احساسات خود را بدانید!"
دوسـت داشتن به ادم عزت نفس میدهد،
حال خوب و ارامش را به زندگى ات مى آورد.!
هـر حسى كه عزت نفستان را از شما میگیرد،
اسمش عشق نیست!!!
قدر احساسى به اسم عشق و دوسـت داشتن كه در وجودتان قرار دارد را بدانید.
"آن را خرج هـر انسانى نكنید!!!"


مردی ساده چوپان شخصی ثروتمند بود
و هر روز در مقابل چوپانی اش پنج درهم از او دریافت میکرد
یک روز صاحب گوسفندان به چوپانش گفت
میخواهم گوسفندانم را بفروشم چون میخواهم به مسافرت بروم
و نیازی به نگهداری گوسفند و چوپان ندارم و میخواهم مزدت را نیز بپردازم
پول زیادی به چوپان داد اما چوپان آن را نپذیرفت و مزد اندک خویش را که هر روز در مقابل چوپانی اش دریافت میکرد و باور داشت که مزد واقعی کارش است، ترجیح داد
چوپان در مقابل حیرت زدگی صاحب گوسفندان، مزد اندک خویش را که پنج درهم بود دریافت کرد و به سوی خانه اش رفت
چوپان بعد از آن روز که بی کار شده بود، دنبال کار می گشت اما شغلی پیدا نکرد ولی پول اندک چوپانی اش را نگه داشت و خرج نکرد به امید اینکه روزی به کارش آید
در آن روستا که چوپان زندگی می کرد مرد تاجری بود که مردم پولشان را به او می دادند تا به همراه کاروان تجارتی خویش کالای مورد نیاز آنها را برایشان خریداری کند
هنگامی که وعده سفرش فرا رسید، مردم مثل همیشه پیش او رفتند و هر کس مقداری پول به او داد و کالای مورد نیاز خویش را از او طلب کرد
چوپان هم به این فکر افتاد که پنج درهمش را به او بدهد تا برایش چیز سودمندی خرید کند
لذا او نیز به همراه کسانی که نزد تاجر رفته بودند، رفت. هنگامیکه مردم از پیش تاجر رفتند ، چوپان پنج درهم خویش را به او داد
تاجر او را مسخره کرد و خنده کنان به او گفت:
با پنج درهم چه چیزی می توان خرید؟
 چوپان گفت: آن را با خودت ببر هر چیز پنج درهمی دیدی برایم خرید کن.
تاجر از کار او تعجب کرد و گفت: من به نزد تاجران بزرگی میروم و آنان هیچ چیزی را به پنج درهم نمیفروشند، آنان چیزهای گرانقیمت میفروشند.
اما چوپان بسیار اصرار کرد و در پی اصرار وی تاجر خواسته اش را پذیرفت
تاجر برای انجام تجارتش به مقصدی که داشت رسید و مطابق خواسته ی هر یک از کسانی که پولی به او داده بودند ما یحتاج آنان را خریداری کرد
هنگام برگشت که مشغول بررسی حساب و کتابش بود، بجز پنج درهم چوپان چیزی باقی نمانده بود و بجز یک گربه ی چاق چیز دیگری که پنج درهم ارزش داشته باشد نیافت که برای آن چوپان خریداری کند
صاحب آن گربه می خواست آن را بفروشد تا از شرش رها شود ، تاجر آن را بحساب چوپان خرید و به سوی شهرش بر می گشت
در مسیر بازگشت از میان روستایی گذشت، خواست مقداری در آن روستا استراحت کند ، هنگامی که داخل روستا شد ، مردم روستا گربه را دیدند و از تاجر خواستند که آن گربه را به آنان بفروشد
تاجر از اصرار مردم روستا برای خریدن گربه از وی حیرت زده شد. از آنان پرسید: دلیل اصرارتان برای خریدن این گربه چیست؟
مردم روستا گفتند: ما از دست موشهایی که همه زراعتهای ما را می خورند مورد فشار قرار گرفته ایم که چیزی برای ما باقی نمی گزارند
و مدتی طولانی است که به دنبال یک گربه هستیم تا برای از بین برن موشها ما را کمک کند
آنان برای خریدن آن گربه از تاجر به مقدار وزن آن طلا اعلام آمادگی کردند
هنگامی که تاجر از تصمیم آنان اطمینان حاصل کرد، با خواسته ی آنان موافقت کرد که گربه را به مقدار وزن آن طلا بفروشد
چنین شد و تاجر به شهر خویش برگشت ، مردم به استقبالش رفتند و تاجر امانت هر کسی را به صاحبش داد تا اینکه نوبت چوپان رسید ، تاجر با او تنها شد و او را به خداوند قسم داد تا راز آن پنج درهم را به او بگوید که آن را از کجا بدست آورده است؟
چوپان از پرسش های تاجر تعجب کرد اما داستان را بطور کامل برایش تعریف نمود
تاجر شروع به بوسیدن چوپان کرد در حالی که گریه می کرد و می گفت
خداوند در عوض بهتر از آن را به تو داد چرا که تو به روزی حلال راضی بودی و به بیشتر از آن رضایت ندادی
در اینجا بود که تاجر داستان را برایش تعریف کرد و آن طلاها را به او داد
 
این معنی روزی حلال است
الهی ما را به آنچه به ما دادی قانع گردان
 
و در آنچه به ما عطا فرموده ای برکت قرار ده

دوستان این قصه ها برای آموختن ودرس گرفتن است ساده از کنار آن
عبور نکنیم بخوانیم وتآمل كنیم

سلام و درود خدمت شما دوستان و همراهان عزیز 
الان چندین ساله  کلبه فقیرانه در خدمت شما بزرگوارانه 
تو این مدت نظرات  شما بزرگواران باعث دلگرمی و  موندگاری ما شده
شاید تو این مدت چند بار قصد داشتم کلبه رو رها کنم و ولی با پیامای برخی دوستان دوباره امید وار شدم و با ازمی جزم تر برگستم
حدود یه سال بیشتر هم متروکه بودیم ولی باز امید دوستان باعث شد دوباره چراغ این کلبه روشن شه 
این بار اومدم قوی تر از قبل


ببخشید پر حرفی کردم 
خلاصه مطلب اینکه  خواستم بگم که
تو این چند سال من نوشتم و شما خوندین
میخوا اینبار شما بنویسید  ما بخونیم

منتظر پیام ه و مطالب جالب شما بزرگواران هستیم

آیا هنوزهم نیاموختی؟!
که اگرهمه ی عالم قصدضرر رساندن به توراداشته باشند 
وخدانخواهد"نمی توانند" 
پس
به"تدبیرش"اعتمادکن
به"حکمتش"دل بسپار
به او"توکل"کن
وبه سمت او”قدمی بردار  
سکوت گورستان رامیشنوى؟
دنیاارزش دل شکستن راندارد
 میرسدروزی که هرگز دردسترس نخواهیم بود.!
ﺑﯽ ﺧﯿﺎﻝ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﻫﺎﯾﺖ
ﺑﯽ ﺧﯿﺎﻝ غصه ﻫﺎﯾﺖ
ﺑﯽ ﺧﯿﺎﻝ ﻫﺮﭼﻪ ﮐﻪ ﺧﯿﺎﻟﺖ ﺭﺍ ﻧﺎﺁﺭﺍﻡ ﻣﯿﮑﻨﺪ
ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﮕﻮﺑﺒﯿﻨﻢ
ﺍﻣﺮﻭﺯﻧﻔﺲ ﮐﺸﯿﺪﻩ ﺍﯼ؟
ﭘﺲ ﺧﻮﺵ ﺑﻪ ﺣﺎﻟﺖ
ﻋﻤﯿﻖ ﻧﻔﺲ ﺑﮑﺶ 
ﻋﻤﯿﻖ           
ﻋﺸﻖ ﺭﺍ 
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﺍ         
بودن راﺑﭽﺶ             
ﻭﺑﺎﺗﮏ ﺗﮏ سلولهایت لبخند بزن.



 *خربزه پیش از غذا* ، شکم را کاملاً می‌شوید و بیماری را از ریشه می‌کَند.

 مگس و پشه روی گل آفتابگردان نمی نشینند.

افرادی که آب یخ می خورند بیشتر عصبانی می شوند.
با کاهش مصرف آب یخ به سلامت کبد و اعصاب خود کمک کنید.

وجود رگه های سفید در برخی گوجه فرنگی های موجود در بازار نشانه نیترات و باقی مانده سموم كودهاست كه باعث سرطان میشود.

سالم ترین دندان ها را اعراب عربستان دارند زیرا آن ها به جای مسواک های پلاستیکی ازچوب درخت مسواک برای تمیزکردن دندان ها استفاده می کنند.

سلامتی

لیمو ترش محصولی معجزه گر در نابودی سلول های سرطانی است و 10000 بار قویتر از شیمی درمانی عمل می کند.

در موز یک ماده شیمیایی وجود دارد که می تواند شخص را خوشحال کند عملکرد این ماده شبیه به داروهای ضد افسردگی است.

خوردن روزانه ۴۲گرم بادام باعث لاغر شدن پاها آب شدن چربی دور شکم وباریک شدن کمر میشود.

اگر برگ های آفتابگردان را آتش بزنید، همه ات: موش و قورباغه از محل فرار می کنند.


آلبالو تصفیه کننده خون و ضد التهاب وضد دردهای بدن، آرامش اعصاب و سلاحی در برابر سرطان می باشد.

خوردن کمی نمک قبل از غذا باعث درمان هفتاد درد از جمله دندان درد، دل درد، گلو درد و پیسی میشود.

برای فراموش کردن آهنگی که در ذهنتان گیر کرده آدامس بجوید.

انجیر برای آنهایی که قند خونشان پایین می آید و یک دفعه احساس ضعف می کنند مناسب است، زیرا قند آن به سرعت در روده کوچک جذب می شود.

هنگام سردرد بجای مصرف و اعتیاد به آسپرین و سایر داروهای شیمیایی، روزانه 10 تا 20 عدد گیلاس بخورید! چرا که سالم و موثر است!

 یکی از عوامل بسیار مهم بی خوابی استفاده بیش از حد از قند و شکر می باشد.

اندازه پا در صبح و شب فرق می کند صبح ها کفش نخرید!
در پایان روز پا به بزرگترین اندازه خود می‌رسد برای همین برای خرید یک کفش مناسب، ساعات اولیه صبح را انتخاب نکنید.

 پروتئین موجود در تخم مرغ باعث سوختن چربی های شکمی میشود.

گاز موجود در نوشابه، سبب پوکی استخوان و اسید فسفریک آن، موجب نرمی استخوان میشود یک عدد نوشابه 
به اندازه شش بشقاب برنج چاق کننده است.

زانو درد دارید؟
 پای مرغ بخورید ، پای مرغ سرشار از مواد عالی غضروف ساز میباشد.


*"وضو ؛ راهی برای رفع انرژیِ منفی "* 

هروقت که سردرد دارید . عصبی هستید و یا احساس میکنید که روحتان سنگین شده وضو بگیرید

. وضو گرفتن فلسفه ی خاصی برای خودش دارد و ربطی به دین و مذهب ندارد و تعریفی از دنیای تو در توی  ماست.

با اینکار شما انرژی منفی رو دفع میکنید . به چه صورت ؟؟؟

آب یکی از پاک ترین و مقدس ترین منابع موجود روی کره خاکیست که با استفاده از آن شما دفع انرژی منفی میکنید و انرژی  مثبت و پاکی آب رو به درون وجودتان منتقل میکنید .

کف دستان شما چاکراست هنگام شستن دست انرژی منفی رو تخلیه میکنید بعد نوبت به شستن صورت میرسد .

بالای پیشانی شما یک چاکرای دیگر است که شما با ریختن آب از بالای صورت به سمت پائین تخلیه انرژی منفی میکنید ،

نوبت شستن دستها میرسد
آقایان روی آرنج چاکرا دارند و خانومها پشت آرنج که شما با شستن آن به صورت وارونه یعنی ریختن آب از بالای آرنج به سمت پایین دفع انرژی منفی میکنید

نوبت به شستن چاکرای هفت که همان مسح سر است میرسد و باز همان عمل برعکس . یعنی از سمت فرق سر به پایین .

اگر دقت کرده باشید هنگام وضو گرفتن تنها جایی که از پایین به بالا شسته میشود مسح پاست .

شما از نقطه ی انگشت شست پا دست خود را به سمت بالا میکشید . چرا ؟؟؟

. تنها جاییکه انرژی مثبت به بدن برمیگردانید مسح پا میباشد 

.در تمام مراحل وضو گرفتن با هفت چاکرای بدن سر و کار داریم

در تمام مراحل از تمام چاکراها به وسیله ی آب که منبع پاکی و قداسته انرژی های منفی بدن رو به سمت خارج دفع کرده و در . مرحله ی آخر وضو گرفتن انرژی مثبت رو وارد بدن میکنیم 


وضو گرفتن علاوه بر اینکه یکی از راه های دفع انرژی منفی و جذب انرژی مثبت است باعث آرامش انسان هم میشود .

مثلا هروقت که سردرد دارید . عصبی هستید و یا احساس میکنید که روحتان سنگین شده وضو بگیرید . 

اینکار به شما آرامش میدهد.
زندگیتون پر از آرامش الهی

گران قیمت ترین تختخواب جهان کدام است؟

 بستر بیماری …

شما می توانید کسی را استخدام کنید که به جای شما اتومبیلتان را براند، یا برای شما پول در بیاورد. 
اما نمی توانید کسی را استخدام کنید تا رنج بیماری را به جای شما تحمل کند.
مادیات را می توان به دست آورد. 

اما یک چیز هست که اگر از دست برود دیگر نمی توان آن را بدست آورد و آن سلامتی است.

حداقل یک لحظه برای بزرگترین نعمت که همیشه نادیده اش میگیریم شکر گوییم.

گاهی پیش می آید که ما در رابطه هایی قرارمیگیریم
که دوست داشته نمیشویم
آنطورکه دوستش داریم دوستمان ندارد،مثل اینکه درجاده ای قراربگیری که هرچه قدم برمیداری به مقصدت نمیرسی!
اگرحس میکنید که به اندازه ‌کافی دوستتان ندارد،برای خود مدام دلیل نتراشید که اگردوستم نداشت چرافلان کار راکرد،یافلان حرف رازد،قدر احساساتِ خود رابدانید
دوست داشتن به آدم عزت نفس میدهد،حالِ خوب وآرامش رابه زندگی ات می آورد.
هرحسی که عزت نفستان را ازشما میگیرد
اسمش عشق نیـست
"قدرِاحساستان را بدانید آن را خرج هر انسانی نکنید"

در یکی از مدارس، معلمی دچار مشکل شد و موقتا برای یک ماه معلم جایگزینی بجای او شروع به تدریس کرد. این معلم جایگزین در یکی از کلاسها سوالی از دانش آموزی کرد که او نتوانست جواب دهد، بقیه دانش آموزان شروع به خندیدن و او را مسخره می کردند. 
معلّم متوجّه شد که این دانش آموز از  اعتماد بنفس پایینی برخوردار است و همواره توسّط هم کلاسی هایش مورد تمسخر قرار می گیرد.
زنگ آخر فرا رسید و وقتی  دانش آموزان از کلاس خارج شدند، معلّم آن دانش آموز را فرا خواند و به او برگه ای داد که بیتی شعر روی آن نوشته شده بود و از او خواست همان طور که نام خود را حفظ کرده، آن بیت شعر را حفظ کند و با هیچ کس در مورد این موضوع صحبت نکند. 
در روز دوم معلّم همان بیت شعر را روی تخته نوشت و به سرعت آن بیت شعر را پاک کرد و از بچّه ها خواست هر کس در آن زمان کوتاه توانسته شعر را حفظ کند، دستش را بالا ببرد. 
هیچ کدام از دانش آموزان نتوانسته بود حفظ کند. 
تنها کسی که دست خود را بالا برد و شعر را خواند همان دانش آموز دیروزی بود که مورد تمسخر بچّه ها بود.
 بچّه ها از این که او توانسته در این فرصت کوتاه شعر را حفظ کند مات و مبهوت شدند. 
معلّم خواست برای او کف بزنند و تشویقش کنند. 
در طول این یک ماه، معلّم جدید هر روز همین کار را تکرار می کرد و از بچّه ها می خواست تشویقش کنند و او را مورد لطف و محبّت قرار می داد. 
کم کم نگاه همکلاسی ها نسبت به آن دانش آموز تغییر کرد. 
دیگر کسی او را مسخره نمی کرد.
 آن دانش آموز خود نیز دارای اعتماد به نفس شد و احساس کرد دیگر  آن شخصی که همواره معلّم سابقش "خِنگ " می نامید، نیست.  پس دانش آموز تمام تلاش خود را می کرد که همواره آن احساس خوبِ برتر بودن و باهوش بودن و ارزشمند بودن در نظر دیگران را حفظ کند. 
آن سال با معدّلی خوب قبول شد.
به کلاس های بالاتر رفت. 
در کنکور شرکت کرد و وارد دانشگاه شد. 
مدرک دکترای فوق تخصص پزشکی خود را گرفت و هم اکنون پدر پیوند کبد جهان است.

این قصه را *دکتر ملک حسینی* در کتاب زندگانی خود و برای قدردانی از آن معلّم که با یک حرکت هوشمندانه مسیر زندگی او را عوض نمود، در صفحه اینستاگرامش  نوشته؛  انسان ها دو نوعند: 
نوع اوّل کلید خیر هستند.دستت را می گیرند و در بهتر شدنت کمک  کرده و به تو احساس ارزشمند بودن می دهند 
نوع دوم انسان هایی هستند که با دیدن اوّلین شکستِ شخص، حس بی ارزشی و بدشانس بودن را به او منتقل می کنند.

این دانش آموز میتوانست قربانی نوع دوم این انسان ها بشود که بخت با او یار بود.
و آن معلم کسی نبود جز *محمد بهمن بیگی* ، ابر مردی بزرگ که چون ستاره ای در دل شبهای سیاه روزگاران درخشید و معجزه کرد. *استاد بهمن بیگی* نویسنده ای چیره دست با ذهنی خلاق و مدیری لایق بود و نشان داد که اگر اراده باشد میتوان مردمی را از فرش به عرش رساند که نمونه آن دکتر ملک حسینی است.
روحش جاودان و یادش گرامی.
 *این داستان خارق العاده را برای هر کسی که میشناسید ارسال کنید*
تا بدست همه معلمین این مملکت برسد۰

آخرین جستجو ها

آموزش تعمیرات لپ تاپ پارسه مهندسی پلیمر(polymer engineering) کتابخانه عمومی سیدطاهر هاشمی، روانسر - تأسیس 1388 سی دی های آموزشی فوتبال فوتسال دروازبانی داوری دلنوشته های متین ( مهر من در دل تو ) kwahobsomac ناتاشا دانلود , همه چی دانلود Marilyn's style Hobert's life بزرگترین سایت ادیان و عرفان| کتابدان